مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
محیامحیا، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

خداحافظی مهدیار با شیر مادر

سه شنبه هشتم مهر بود که حرکت کردیم به سمت شیراز... چهارشنبه صبح مزار حاج ابراهیم همت و گلزار شهدای شهرضا و امامزاده شهرضا توقف کردیم و پس از زیارت صبحانه خوردیم و رفتیم به سمت شیراز... ظهر رسیدیم تخت جمشید و ناهار خوردیم و بعد از تخت جمشید بازدید کردیم... اونجا که بودیم بچه ای از پدرش می پرسید بابا تخت جمشید بزرگه؟ باباش: آره خیلی بزرگه، بچه: بابا یعنی خیلی خیلی بزرگه؟ باباش: آره خیلی خیلی بزرگه! بچه: بابا یعنی جمشید خیلی بزرگ بوده که تختش خیلی بزرگ بوده!!!!! یه بچه دیگه بعد از بازدید رو زمین خوابید و به مامان و باباش می گفت: من نمیام من نمیام مگه شما نگفتین میریم تخت جمشید، من تا رو تخت جمشید نخوابم نمیام!!!!!!!!!!! &nb...
23 مهر 1393

چند مناسبت

مهدی یار مامانی گاهی خیلی اذیت می کنی و مامانی گاهی میگی جیش، جیش، مامانی بدو جیش ... و من میبرمت و شما اونجا همه کاری می کنی الا جیش و میای بیرون جیش می کنی و من گاهی کمد باز می مونه شما سریع میری در ظرف برنج رو باز می کنی و همه رو میریزی و من یه بار در اتاق باز موند و دوتا از رژهای مامانی رو خالی کردی رو دراور و آینه و دیوار و دست و پا و ... و من گاهی میای میگی آببه آببه و من آب بهت میدم و شما هم میری میریزی رو فرش و من گاهی سر سفره همه چی رو با هم قاطی می کنی و هیچی نمی خوری و من گاهی به من میگویی اله یا لاله (=خاله) و من  از این گاهی ها خیلی زیاد است اما ... گاهی می دوی میای بغلم...
2 مهر 1393
1